بدترین اتفاق در پاییز آن است، که کسی برود؛
رفتن های پاییز با رفتن های دیگر فرق می کند،
رفتن های پاییز در سکوت انجام می شوند،
رفتن های پاییز شوخی سرشان نمی شود،
و زندگی این را به ما خوب یاد داده بود.
آدم هایی که در پاییز می روند، هرگز بر نمی گردند، حتی اگر برگردند، دیگر آن آدم سابق نیستند،
و این خاصیت پاییز است که همه چیز را تغییر می دهد؛
خیابان ها را، کوچه ها را، پنجره ها را، خاطره ها را، درخت ها را
و بیشتر از همه، آدم ها را ...
بابک زمانی _ بعد از ابر
قهر بودیم، درحال نماز خوندن بود💕
.
نمازش که تموم شد، هنوز پشت به اون نشسته بودم...
کتاب شعرش رو برداشت و با یه لحن دلنشین شروع کرد به خوندن...💕📖
ولی من باز باهاش قهر بودم!!!!!😔
کتابو گذاشت کنار...بهم نگاه کرد و گفت:
غزل تمام...نمازش تمام...دنیا،مات
سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد!!!!
باز هم بهش نگاه نکردم....!!!
اینبار پرسید: عاشقمی؟؟؟💕
سکوت کردم....
گفت :
"عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز....💕
بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم می کند..."💕
.
دوباره با لبخند پرسید: عاشقمــــــی مگه نه؟؟؟؟؟💕
گفتم: نـــــــه!!!!!
.
گفت:
"لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری...
که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری..."💕
.
زدم زیر خنده....و روبروش نشستم....😅
دیگه نتونستم بهش نگم که وجودش چقد آرامش بخشه...💕
بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم...
خدارو شکر که هستی....💕
💗 #شهید_عباس_بابایی
راوی:مرحومه حکمت
همسرشهید عباس بابایی
میدانی چقدر لذت دارد این پاییزها را تنها گذراندن ، فکر کرده ای چقدر خوب است صبح زود از خواب بیدار شوی و خیابان سرد و خالی را برای رفتن به مقصدت تنها قدم بزنی، لپ قرمز شده ی بچه مدرسه ای هارا بکشی، برایشان آرزوی موفقیت کنی و لبخندت را به صورتشان بپاشی ، پرتغال های سبز و ترش را با چشم های بسته بخوری و دلت ضعف برود از حال خوبی که داری...
آخ که چقدر دوس دارم این حس و حال را، هوا سردِ سرد را ..
مثلأ سوار تاکسی شوم و شیشه را پایین بیاورم
باد بخورم
سرما بخورم
نفس بکشم و در مقابل اعتراض مسافرهای دیگر بلند بخندم و بگویم : پنجره های بسته و شیشه ها مرا خفه میکند ، باید نفس بکشم نفس...
بخندم و با دستم هوا را بگیرم و ببوسمش، نگاه خیره ی دیگران را که دیدم بگویم : ببخشید اگر زیادی دیوانه أم و چشمانم را به روی تمام ناخوشی ها ببندم ...
چقدر این حس های ریزو درشت پاییزانه خوب است ، صبح های روشن، عصرهای تاریک!
اصلأ من شب را دوست ندارم اما غروب های شلوغ و سرد پاییز تمام عشق من است آنقدر که دلم میخواهد همه بجای من بروند خودم منتظر بمانم، جنب و جوش آدمهارا تماشا کنم آسمان را که میخواهد پررنگ شود دوست داشته باشم ، عکس بگیرم و دلخوش شَوَم به پاییزی که تنهایی کَج و مَعوَجم را زیباتر میکند.... برگ های خشک سال های پیش هنوز لای دفتر خاطراتم هست ، دلم میخواهد این پاییز تمام برگ هارا به خانه بیاورم و بگذارم لای دفترم...باید برگ های زیادی را از پاییز هدیه بگیرم حتی اگر کسی نداند برگ جمع کردن چه لذتی دارد ... حالا فهمیدی چرا میگویم
لذت دارد پاییز را تنها گذراندن ؟
لذت دارد اینکه حواست پرتِ یک نفر نیست ، پرتِ یک دنیاست با تمام اتفاق هایش ..... اتفاق های دل انگیزو
خنده ها و دلخوشی های یواشکی اش...
راستی دیگران ، ببخشید که بعضی هامان بیش از حد دیوانه ایم...
نازنین عابد پور