یک شب سرد، تو خیابون، تو دستات کا میکنی خودتو مقابل دو چشم پیدا میکنی با نگاهت حس مرموزی رو القا میکنی وجودت به وجد میاد، اما حاشا میکنی عشق من تو هر روز، فورم به فورم در تغییر از همه نسیم و طوفان تحت تاثیر من همونم که تورو اینطور ترسیم کردم قلب آزردتو تو آغوشم ترمیم کردم کسی که زخمهای روحتو جراحی کرد شب و روز بی وقفه افکارت طراحی کرد قلبمو مشغول جمله های سادت کردم و به سختی به وجود سادت عادت کردم تورو بی نیاز از آرزوی واهی کردم من تورو به دنیای واقعی راهی کردم حس خنثی ای که تو روح آزادت هست همه چیزی که از من هنوز توی یادت هست درونم حس میکنم جوشش موهومی لحظه هایی از دور که تو نا آرومی دشمن زیبایی از عصاره ی خودم با فراموش کردن تو از خودم محو شدم تو ازم دور شدی و من بیتاب شدم روز تحمل کردم شبها بیخواب شدم من کمی وقت میخوام، تا ازت سرد بشم شبیه دنیایی که لهم کرد بشم
:(